| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
قسمتی از متن :
حامد چراغ ها را خاموش کرد…هنوز همهمه ی بچه ها که پشت در دو لنگه کمین کرده بودند فروکش نکرده بود ..الهام جیغ کوتاهی کشید و بلافاصله صدای ارشیا آمد که ببخشید پایت را لگد کردم حواسم نبود..همه خندیدند .الهام غرغرکنان گفت : ببین توروخدا واسه تولد یه الف بچه به چه وضعی کشیده شدیم !!حامد که سعی می کرد خودش را جایی کنار من مخفی کند پچ پچ کنان گفت : خوبه نمردیم و معنیه بچه رو هم فهمیدیم …دوستان عزیز ازین به بعد با صلاحدید سرکار الهام خانم به جای واژه ی نره غول از واژه ی دلنشین بچه استفاده می کنیم !! آخه خواهر من کی به دومتر قد و چند صد کیلو میگه بچه !!نیلوفر از جایی نامعلوم اعتراض کرد : کجاش دومتر قد و چند صد کیلو !!؟ بنده خدا سیاوش !!حامد که دقیقا پشت سرم قرار گرفته بود به شانه ام زد ..ناشیانه سر برگرداندم و به طرفش …در تاریکی چشمهایش برق شیطنت باری میزد .._ کجایی شما مادموازل..؟_ چی..؟ من..؟ همینجا..!!!_ همینجا…آخه دورغم بلد نیستی بگی جوجه خانوم !! بگو ببینم کی باعث شده اینجوری بری تو فکر..؟ به جون حامد بدخواه مدخواه داشته باشی…خندیدم : صبر کن..صبر کن..تند نرو…..دوباره واسه خودت خیال پردازیم نکن ..!_ اها..حالا اسمش شد خیال پردازی..!! ضربان قلبتو منم دارم میشنوم…!! میگن این همه استرس واسه پیرزنی به سن و سال شما اصن به صلاح نیستا..